فصل جدیدی در زندگیمان شروع شده و فقط باید با دستانی در دست هم با امید، اعتماد و تحمل به سمت رشد و رشد و موفقیت به پیش برویم... دستانم را محکم بگیر نازنینم...
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم شهریور ۱۴۰۱ ساعت 5:17 توسط سعید
|
شراره من
روزنوشت های من
اشکهایی که سرازیر میشوند، حرفهای فرو خورده ای هستند که زمانی باید زده می شدند، اینجا برای دوست داشتن و از دوست داشتن می نویسم... از شراره و برای شراره...
نوشتههای پیشین
- آبان ۱۴۰۴
- مهر ۱۴۰۴
- شهریور ۱۴۰۴
- مرداد ۱۴۰۴
- اردیبهشت ۱۴۰۴
- فروردین ۱۴۰۴
- اسفند ۱۴۰۳
- بهمن ۱۴۰۳
- دی ۱۴۰۳
- آذر ۱۴۰۳
- آبان ۱۴۰۳
- شهریور ۱۴۰۳
- مرداد ۱۴۰۳
- تیر ۱۴۰۳
- اردیبهشت ۱۴۰۳
- فروردین ۱۴۰۳
- بهمن ۱۴۰۲
- دی ۱۴۰۲
- آذر ۱۴۰۲
- مهر ۱۴۰۲
- شهریور ۱۴۰۲
- مرداد ۱۴۰۲
- تیر ۱۴۰۲
- اردیبهشت ۱۴۰۲
- فروردین ۱۴۰۲
- اسفند ۱۴۰۱
- بهمن ۱۴۰۱
- دی ۱۴۰۱
- آذر ۱۴۰۱
- آبان ۱۴۰۱
- مهر ۱۴۰۱
- شهریور ۱۴۰۱
- مرداد ۱۴۰۱
- خرداد ۱۴۰۱
- اسفند ۱۴۰۰
- بهمن ۱۴۰۰
- آرشيو