شراره همیشگی من...
دیشب تمام شب در خوابم بودی و در کنار هم خوابیده بودیم. غرق در رویاهای فراموش نشده. چقدر زیباتر از همیشه ای.... عین روزهای با هم بودن با تمام وجود حست میکردم... کاش بیدار نمی شدم. کاش همیشه خواب بودم. راستی چرا پتو را کنار زده بودی؟ سردت میشد که...
+ نوشته شده در پنجشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ساعت 7:44 توسط سعید
|
اشکهایی که سرازیر میشوند، حرفهای فرو خورده ای هستند که زمانی باید زده می شدند، اینجا برای دوست داشتن و از دوست داشتن می نویسم... از شراره و برای شراره...