عیدی دیگر، من و تو
نازنینم...
شراره عزیرم
شاید هرگز فکر نمی کردی که روزی من دومین عید و سال با هم بودن و با هم زندگی کردن و با هم نفس کشیدن را جشن بگیریم و با هم باشیم. اما هستیم و باید سالهای سال و تا عید هست و ما هستیم و نفس هست با هم می مانیم.
هر چه بیشتر میگذرد حضورت در قلبم عمیق تر ریشه دار می شود و با عمق ریشه هایش نسیم خوشبختی را بیشتر بر روی گونه هایم احساس میکنم.
هر روز حس خوشبخت ترین مرد روی زمین بر روی چشمانم رعشه می رود و من هستم و تو و همیشه...
من هستم و تو هستی و همیشه با هم...
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۰ ساعت 12:41 توسط سعید
|
اشکهایی که سرازیر میشوند، حرفهای فرو خورده ای هستند که زمانی باید زده می شدند، اینجا برای دوست داشتن و از دوست داشتن می نویسم... از شراره و برای شراره...